Image yaali
بهنام طرح هجرت ما :: شهدای دانش آموز گتوند

شهدای دانش آموز گتوند

شرافتمندانه ترین مرگ شهادت است. پیامبر اکرم ص
شهدای دانش آموز گتوند

رزمنده ای کـه در فـضای سایبر می جنـگی بـرای فـشردن کلیدهای کامپیوتر وضـو بگیر و بـا نیـت قربه الی الله مطلب بنویس.بدانکه تو مصداق و مارَمَیت اِذ رَمَیت ... هستی .تو در شبهای تـاریک جبهه سایبری از میدان مین گناه عبور میکنی مراقب باش،به شهدا تمسک کن بصیرتت را بالا ببر که ترکش نخوری...رابطه خودت را با خدا زیاد کن...با اهل بیت یکی شو و در این راه گوش به فرمان آنها باش.

پیام های کوتاه
  • ۸ آذر ۹۲ , ۱۳:۱۶
    ت
اطلاعات عمومی




مرصاد

استفتائات رهبری( رساله )

دانلود رایگان کتابهای الکترونیکی فارسی حدیث موضوعی
نویسندگان
وبلاگ های بچه های ما
آخرین مطالب
آخرین نظرات

بهنام طرح هجرت ما

مرصاد | شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۲ ق.ظ

بهنام طرح هجرت ما:

صبح سرکار در مدرسه راهنمایی ابن سینا شهر ترکالکی که رسیدیم برای پوشیدن لباس کار درون اتاق استراحتمان رفتیم در همین حین نوجوانی 14 ساله هم به دنبال ما می آمد درون اتاق که رسیدیم گفت: آقا منم می خوام بیام کار! بهش گفتیم نمی تونی  دوباره تکرار کرد آقا می خوام بیام کار. دوباره بهش گفتیم تو کوچیکی و نمی تونی خطر داره بزار بزرگ بشی دبیرستان که رفتی حتما می بریمت. از اون اصرار و از ما انکار و فرمانده حوزه هم بشدت مخالفت می کرد البته با خنده و دلیل قانع کننده !. اما مگر راضی می شد. فکری به سرمان زد گفتیم بذار رضایت نامه بهش بدیم بره خونه حتما پدر و مادرش نمی ذارن بیاد. البته قبلش توی ذهنم یاد شهیدان نوجوان قاسم بن الحسن علیه السلام ، شهید فهمیده ، شهید بهنام محمدی و شهید خدامراد توکلی و شهید سیدرضا موسوی افتادم که سنشون کم بود و به میدان جنگ رفتن و چرا دلش رو بشکنیم. بعد از نیم ساعت با رضایت نامه و لباس کار حی و حاضر شد. گفتیم بزار یه کار بهش بدیم تا ظهر خسته بشه و بگه نمیام. با بچه ها گزاشتیمش سر کار و برگشتیم. نزدیک ظهر زنگ زدم که اوضاع و احوال بچه ها رو بپرسم. دیدم استادکارمون های های می خنده گفتم چی شده.  گفت:پسره که صبح اووردی سرکار رفته رنگکاری خودش رو بیشتر از کارش رنگکاری کرده! بعدش برس پر از رنگ اومده که با ما در اتاق صحبت کنه مدیر پشت در بوده.برس رنگش خورده به آستین مدیر و ما هم پیراهن مدیر رو در اووردیم با تینر شروع کردیم به شستشوی لباس که دست مدیر که رنگی بوده می خوره به شلوار خودش. هیچی دیگه شروع کردیم به تمیز کاری تمام لباسای مدیر و پسرک هم اون طرف ایستاده بود و یواش یواش می خندید.البته مدیر که خیلی خوش اخلاق بود از تقصیرش می گذره. پیش خودم گفتم بعد از ظهر دیگه نمی یاد کار .بعداز ظهر برای سرکشی رفتم دیدم پسرک جلوم وایساده و داره می خنده. گفتمش چکار کردی پسر؟ گفت مدیر بدجایی ایستاده بود بچه ها زدن زیر خنده. بعد از ساعتی بهش گفتم آب تموم شده  برو آب معدنی بگیر بیار رفت آبمعدنی اوورد و اومد با لیوان پخش می کرد بین بچه ها که تو فکر فیلم شهید بهنام محمدی رفتم که با کلمن آب بین رزمنده ها آب پخش می کرد. از اون روز به بعد امیرسعید مندنی نوجوان طرح هجرت ما که یه بچه زرنگ و بازیگوش و خوش خنده بود نیروی دم دست ما بود و به بچه ها کمک می کرد.

این خاطره یکی از هزاران خاطره ای است که در اردوهای جهادی طرح هجرت 3 بسیج دانش آموزی و بسیج سازندگی گتوند اتفاق افتاده و می افتد.

  • مرصاد

نظرات  (۳)

امیرسعید جان ان شاءالله موفق باشی برادرعزیز
امیرسعیدجان موفق باشی
واقعا احسنت داره ما همه دوسش داریم.پسرخوبیه.عالییییی

[RB:Blog_And_Post_Title]

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شماره پیامک حوزه: 50002040005750 تلفن حوزه 06136325750
پیج رنک گوگل